من فقط می خواهم خانه ای داشته باشم که بتوانم به آن خانه بروم.

من فقط می خواهم خانه ای داشته باشم که بتوانم به آن خانه بروم.

[ad_1]

شبکه های اجتماعی در روزهای اخیر تصویری لمس کننده از پسری را که در میانه شب سال نو در خیابان عابر پیاده نگوین هیو جمع شده بود ، به اشتراک گذاشته اند. در میان جریانی از مردم که منتظر گذار از سال قدیمی و سال جدید بودند ، پسر کوچک در گوشه خیابان نشسته ، سگ خود را در دست گرفته بود و نگاهش را دور می کرد … بعد از لحظه ای کسی گذشت ، یک تغییر کوچک از کودک را در یک کاسه پلاستیکی قرار داد. لبخندی زدم ، به آرامی تعظیم کردم تا از او تشکر کنم.

گدا در گوشه ای از شب سال نو نشست و سگ حیوان خانگی اش را محکم بغل کرد:

از طریق مصاحبه با روزنامه دات ویت، پسر گفت نام او بین است ، امسال در 12 سالگی. من با مادربزرگ 2 ساله ام در اطراف سایگون گدایی کرده ام. پدر و مادرم وقتی به دنیا آمدم مرا ترک کردند ، بنابراین دیگر نمی خواهم آنها را به یاد بیاورم.

هر روز ، بین با گدایی در خیابان ها قدم می زند. در سال های اخیر ، مادربزرگ من ضعیف و پیر است ، بنابراین او در آنجا نشسته است ، و من هنوز مسیر قدیمی را دنبال می کنم ، من تنها می روم.

گدا در گوشه ای از شب سال نو نشست و سگ خانگی اش را محکم در آغوش گرفت:

بین برای مادربزرگ بیمار خود غذا و دارو می خواست. هر شب ، بین در خیابان می خوابد ، جایی که خسته است و آنجا می خوابد.

همراه یک پسر 12 ساله سگی به نام لاکی است که همیشه دور اربابش پیچیده شده است. بین گفت که او لاکی را پیدا کرد که در یک جعبه افتاده است ، متاسفم که گرسنه بودند. متأسفانه ، پسر او را آورد تا او را بزرگ کند ، اکنون 7-8 ماه گذشته است.

گدا در گوشه ای از شب سال نو نشست و سگ خانگی اش را محکم بغل کرد:

بین گفت که او برای مدتی خوش شانس بود که می توانست با حروف روبرو شود و نام خود را بنویسد. وقتی از او در مورد رویای خود س askedال شد ، بین گفت: “من فقط می خواهم یک سقف کوچک داشته باشم تا باران و خورشید را بپوشاند ، سپس از مادربزرگ و لاکی مراقبت می کنم. مادربزرگم بیمار است ، امیدوارم همیشه خوب باشد تا با من بماند.

گدا در گوشه ای از شب سال نو نشست و سگ خانگی اش را محکم بغل کرد:

گدا در گوشه ای از شب سال نو نشست و سگ خانگی اش را محکم در آغوش گرفت:

در میان شب شلوغ سال نو ، بین و لاکی بی سر و صدا نشسته بودند و به دور نگاه می کردند و به رویای ناشناخته ای فکر می کردند که روزی محقق می شود.

[ad_2]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *